زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

فرشته کوچولوی خدا

شیطنت جدید!

سلام نازدونه جونم الهی قربون چشمات برم که ازش شیطونی میباره زهرا: مامان زیتون میخوام مامان فهیمه: نداریم عزیزم زهرا:ببینم که نداریم ....وکلا به هر بهونه ای که شده میری سراغ یخچال بیچاره و همه جاشو زیر و رو میکنی من هم تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که یخچالو خاموش میکنم چند روز پیش که از جستجوی یخچال خسته شده بودی تصمیم گرفتی یه کم بشینی تو یخچال تا نفسی تازه کنی ...
29 آبان 1391

سفر نامه یزد

سلام عزیز دردونه مامان وبابا نازنینم مامان رو ببخش خیلی وقته برات مطلب نذاشتم، آخه از وقتی از شیر گرفتمت خوابت خیلی کم شده و وابستگیت بهم خیلی زیاد!  برای همین اصلا وقت آزاد ندارم بیام وبت تو این مدت خیلی دلم میخواست از شیرین کاریهات بنویسم که فرصت نشد ولی قول میدم به مرور برات بنویسم حالا میخوام از خاطرات سفر شیرین یزد بنویسم که خدا رو شکر خیلی بهمون خوش گذشت  دو هفته پیش که تقریبا یک ماه از پروژه طاقت فرسای از شیر گرفتن نازگلی گذشته بود و بابایی هم میانترم ریاضی مهندسی(که واقعا تبدیل به یک غول بزرگ شده)رو داده بود تصمیم گرفتیم یه سفر کوچیک بریم تا یه کم کسب انرژی کنیم. اول میخواستیم با مامان لیلا اینا بریم شیراز دیدن...
27 آبان 1391
1